هنوز منتظرش هستم. هنوز هم بوی آشنایش را که در فضا عطراگین می شود وقت غروب استشمام می کنم و آن وقت مست می شوم در یادش !
و رویای دیدارش را برای خود تکرار می کنم ...
رویای زیبایی که مرا تا دوردست های جاده های سبز انتظار می برد .
رویایی که به من شجاعت زندگی می دهد .
رویایی که به من می آموزد از سختی ها نهراسم ...
و آن وقت دست های قنوت کرده خود را
چون دو کفتر عاشق به سمت آسمان به پرواز در می آورم ،
شاید از آن دور دست ها کبوتران خوش خبر بازگردند ...
و برای این دل بی تاب خبرها آورند .
و من در پی شناخت او هستم
شناختی که در ناشناختی بزرگ زندگی ام ناشناخته مانده است
نمی دانم این چشمان باران خورده
سعادت دیدار
را خواهند یافت ؟!
خدا دعاهای همه ما را اجابت فرماید
موسی حاتمی(شنبه 85 آبان 20 ساعت 7:20 عصر )
دیدگاههای دیگران () |